دور خودم میچرخم انگاری شب و روز
وودکا و سیگار و صدای سازهایت
هی اشک میبارد ز چشمم ناخودآگاه
ای لعنتی برگرد دلتنگم برایت
یخچال را چک میکنم لحظه به لحظه
چیز جدیدی نیست در این خانه امشب
بیچاره من بیچاره تو بیچاره این عشق
دیوانه ام از دوریت دیوانه امشب
ای بیوفا خوابیده ای راحت ولی من
شب ها فقط هی اشک میریزم به یادت
میخواستم جای تو من خوابیده باشم
ای کاش میشد ریخت دنیا را به پایت
امشب به یادم میفشاری خاکها را
محکمتر از هر شب بجای من در آغوش
نه نه نگو مردی و رفتی از کنارم
هی اشک هی دیوانگی رفتم من از هوش
هی مشت میکوبم به تخت خواب خالی
هی گریه های پشت هم هی بیقراری
میبوسمت با چشمهای بسته اما
من را به دست سرد دنیا میسپاری
عشقم اگر چه رفته ای از پیشم اما
من صبح تا شب با خیالت زنده هستم
وودکا و سیگار و صدای سازهایت
امشب چو هرشب با خیالت مست مستم
پاییز 1392
ایران مشهد
من هم نه لاف قدرت برایش میزنم و نه اگر بخواهم میتوانم...
امروز ظهر تنها رفتم رستوران که نهار بخورم..
هیچکس تنها نیومده بود..
من پشت یه میز 4 نفره نشستم..
چقدرم گارسونه بهم عزت احترام می کرد..انگار اونم فهیده بود یه مدته حالم خیلی خرابه..
همه یجوری نگام می کردن..
مگه نمیشه آدم تنهایی بره رستوران؟؟
.
.
چه ذهن خجسته ای دارن مردم
حالا کار درست رو کیا میکنن؟