سه شنبه 92 مهر 9 , ساعت 3:17 عصر
واقعا شده است گاهنامه! بوقی یکبار حالی پیدا میشود و صفحهای سیاه میکنم و خیال برم میدارد که وبلاگنویسم... چه میشود کرد؟! گاهی -همانطور که بالا اشاره کردم- حساش نیست، پاری وقتها توان این را ندارم مطالبی که توی سرم میچرخد را منظم کنم و منظومهام را تحریر کنم و بعضی اوقات هم ... بیخیال!
پست آخرم را خاطر مبارک هست؟! ظاهرا هیچکدام از پیشبینیهایم درست نبود؛ نه کودکمان را رها کردیم و نه "عموشیخ" و "داییمهندس" شریک جستند؛ حد وسطی رخ داد، یک چیزی توی مایههای نه شور و نه بینمک. باز هم جای شکرش باقی است که "پسرعمهحقوقدان"ی متولد نشد و سطل زبالهای از خدمت در شهرداری به خلقالله محروم!
...
باز هم دانشگاه قبول شدم؛ اینبار خیلی نزدیکتر. اقلش 16ساعت رانندگی نمیکنم.
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]