سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 92 مهر 30 , ساعت 4:22 عصر


قهر کرده اید انگار ؟ درست
نمیگویم؟

حاجی دیگر
نمیخندی ...!

چه شده آن
لبخندهای
دائمت؟


حاجی آنطور
درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود
...

سرت را بالا
بگیر...

به چه می
اندیشی؟

از چه
دلگیری؟ ...

راستی حاجی
! قبلا ها یه عده ای
میگفتند

شماها رفتید
بجنگید که چه
بشود؟

خودتان
خواستید ،خودتان هم شهید
شدید

آن وقتها
جبهه میگرفتم و جوابشان را
میدادم.

حالا
خودمانیم حاجی،

بینی و بین
الله رفتی که چه
بشود؟

رفتی که
آزادی داشته
باشیم؟

رفتی که عده
ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر

و روسری
هایشان روز به روز کوچکتر
شود؟

رفتی که ماه
محرمی هم پارتی
بگیرند

و جشن های
آنچنانی؟

رفتی که عده
ای دختر و پسر به هم که
میرسند

دست بدهند و
اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده
؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت
را این روزها زنجیرهای قطور گرفته
!

جای شلوار
خاکی ات را شلوارهای پاره پوره

و چاک چاک
گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!




جای پیراهن
ساده ی "مردانه ات" را

تی شرت های
مارک دار
گرفته

(بعضا آب
رفته اند)
!

پسرانمان
زیر ابرو بر میدارند !

دخترمان
ابرو تیغ میزنند
!

اوضاعی شده
دیدنی ... پارکها ، سینماها ،

پاساژها شده
اند سالن مد ! و البته دوست
یابی!

حاجی تو
رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت
را


لیست کل یادداشت های این وبلاگ