سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسی خرد که اسیر دست هوسی امیر است . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 92 مهر 27 , ساعت 1:13 عصر


امشب به دعوت یکی از رفیق فاب های مهندس به مناسبت ازدواجش ،سر شب از خونه زدیم بیرون سوار ماشین اونیکی رفیق فاب شدیم راه افتادیم تاااااااااااااااااااااااااا رسیدیم به جایی که قرار گذاشته بودیم سوارشون کردیم و به سمت رستوران مقصد حرکت کردیم .رستورانی که بالاش یاشاید پایینش تالار بود!داشتن ماشین رو پارک میکردین که یهو مجید ِ تازه داماد از رستوران اومد بیرون وگفت که غذا تموم شده!!تازه 8:30 بود به فرشته گفتم بیخیال شام ِمجید بیا اینجا عروسیه بریم حداقل به عروسیش برسیم ! حرف چرتی بود ولی بابتش خیلی خندیدیم 

دوباره سوار شدیم نزدیک بود ببرنمون یه جای تکراری وبد که یهو نمیدونم کدوم خدا بیامرزی گفت بریم مجتمع مهتاب!!

با اینکه فکر بعیدی به نظر میرسید اما جو بود دیگه !یه فکری که به کله اینا بیاد دیگه بیرون نمیره!

رفتیم مهتاب ............

جای همتون خالی رفتیم تو قسمت آفتابش که غذاش رستورانی و سلف سرویسی واینا داره، خلاصه خیلی شیک طوری که انگار پاتوق همیشگی ماستwhistling secret yahoo emoticon، سفارش غذا دادیم طوری که مثل این عروس ها بار سوم که گارسون اومد، ما جواب بـــــــــــــــــــــــــــــله (انتخاب کردیم) رو بهش دادیم!!!

من شنیتسل مرغ،مهندس جوجه بی استخوان فرشته جوجه بااستخوان عباس فکر کنم بختیاری اون عروس وداماد هم نمیدونم چی خوردن والبته هر زوج یه سالاد بار هم سفارش دادیم!

 تازه گارسونه یه کم هنگ کرد که چی سفارش دادیم از عباس آقا پرسید شما برنج با جوجه ی چطوری میخواستین؟فرشته گفت برنج با استخوون!! ترکیدم از خنده گفتم چرا هول میشی بابا؟! اونوقت من خودم ازون بدتر هول شدم چون یهو استرس گرفتم نکنه شنیتسل منو با برنج بیارن؟از دهنم پرید گفتم آقا من با برنج نمیخواما؟shame on you secret yahoo emoticon

گارسونه خندش گرفت گفت مگه شما شنیتسل سفارش ندادین؟برنج نداره که شنیتسل!!!

عباس گفت آقا ببخشید ما یکم هول شدیم شما همون که خودت میدونی باید باشه بیار!!!  رفت یارو! وااااااااای ضایه شدن دیگه بیشتر از این نمیشد!!! اما بازم شد واونم وقتی بود که غذاها رو آوردن وما مشغول شدیم امیر حسین (بچه ی عباس وفرشته)غذاشو زود تر تموم کرده بود هی دور میز میپلکید ،گاهی هم این بند قرمزی که جوی سلف سرویسش بود میگرفت تاب میداد میخندید گارسونه نگران شد نیاد سمت غذا ها،برای همین اشاره بهش کرد بیا عمو جون؟بیا؟ عباس آقا با اعتماد به نفس گفت:برو بابا، برو ببین عمو چی میگه؟ ماهم ریز ریز میخندیدمyahoo hee hee smiley که قراره گارسونه چه طوری آبرو داری کنه؟

خلاصه امیر حسینو برد از تو یخچال بهش یه دنت نسکافه ای داد وبدو بدو وشور و شعف کودکانه اومد سمت باباش که مثلا جایزه شو نشون ِ پدر محترم بده،عباس تا امیر حسین نزدیکش شد دنت رو ازش گرفت گفت بده ببینم بابا جون چی داریییییییییییییییییی؟وهمینجور با یه حرصی به دنت نگاه میکرد انگار برای این آورده! بعد گفت فرشته یه چاقو بده؟فرشته گفت چاقو نیست اینجا؟برا چی میخوای؟اونم گفت بابا میخوام اینو باز کنم(در حین گفتن این حرف داشت با دست کلنجار میرفت بازش کنه ولی یا دستش لیز بود که نمیشد یا راه دست نداشت) اما وقتی دید خبری از چاقو نیست،گفت ببین؟الان میخوام یه روش خیلی ساده یادت بدم که چطوری اینو باز میکنم!بعدشم چنگالشو برداشت، بروش سوراخ سوراخ کردن ِ دورتا دوره روکش دنت، مشغول باز کردن شد! یه صدایی میداد با هر بار ضربه ای که میزد ،که نمیدونم میزای بغلی در موردمون چه فکری کردن ولی گارسون از اون طرف سالن متوجه صدا شد!اشاره کرد: آقا! من اینو(دنت) دادم به اون بچه!(نه تو!) بده بهش! از دیگر حرکات صورت وبدنی گارسون این هم برداشت میشد که :آقا! من خواستم بچه سرش گرم بشه نره سمت غذا ها نه اینکه تو از دستش بگیری بیوفتی بجونش که  باید حتما بازش کنم!!خلاصه اینم گذشت وماهم در حین این اتفاقات ریز ریز میخندیدیم!

15 مین از شروع خوردن غذاها نگذشته بود که حس کردیم(من ومهندس) فقط صدای قاشق وچنگال ما میاد انگار!!

نگاه کردیم دیدیم بقیه غذاهاشون تموم شده واونوقت ما داریم مثل شتر،خونسرد،وبا لذت غذامون رو میخوریم!!!

عباس شروع کرد:.........یعنی زن وشوهر فیت هم.......خدایا بزرگیتو شکرررررررررر......نگاه کن باکمال آرامش عزیزم تا صبح ما اینجا هستیم نماز و میخونیم وبه امید خدا راه میوفتیم.........وکلی حرص و تیکه وروده بری ما از خنده ...........

30 دقیقه اینورا بعد غذای ما تموم شد وقتی از میز بلند شدیم قبل اینکه ما از مجید تشکر کنیم به خاطر دعوتش،اون تشکر کرد که با تموم کردن غذامون به اونا اجازه دادیم که دیگه بریم! خلاصه یه وضعی رفتیم سمت ماشین وحرکت به سمت خونه وچقدر به ما خوش گذشتتتتتت............




















لیست کل یادداشت های این وبلاگ