گل اندام
(فرامرز اصلانی)
دیگر از سقف زمانه آفتابی بر نمیتابد
کلبه ی جانم دگر بار روشنایی نیست
در کنار پنجره دیکر گل اندامم نمیماند
شهر خالی مانده بی او آشنایی نیست
کوچه باغان گذشته خالی از فریاد شبگرد
و غزل گشته
باغ سر سبز جوانی ها خزانی شد
سالها بی بودنت بودم به هر بیهوده
فرسودم
جمع این مطلب زدم من زندگانی شد
قلعه ی
تنهایی (فرامرز اصلانی)
آه اگر روزی نگاه تو مونس چشمان من
باشد
قلعه ی سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم
پاشد
آه اگر دستان خوب تو حامی دستان من
باشد
قلعه ی سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم
پاشد
قلعه ی تنهایی ما را دیو دربندان خود
کرده
خون چکد از ناخن این دیوار جان به
لبهای من آورده
آه اگر روزی نگاه تو گوش آواز من باشد
قلعه ی سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم
پاشد
دریغ
(فرامرز اصلانی)
دروغه روز دوباره یک دروغه دیگره
میدونی دام محبت از رهایی بهتره
من و تو همیشه کنج غم میمونیم
من و تو قدر شادی رو نمیدونیم
نه تنها خورشید ما گرمی هاشو از دست
میده
آسمون فیروزه رنگیهاشو حالا برچیده
خدایا این مردم کوکی چی میگن
دریغا اینا عاشق نمیشن نمیشن نمیشن
دیوار
(داریوش)(فرامرز اصلانی)
یه دیواره یه دیواره که یه عمر آزگاره
اون ورش همیشه بن بست این ورش هیچی
نداره
یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدیم
این طرف ریشه نداریم اون طرف ریشه
بریدیم
اگه از دیوار خونه چشممون جدا نمیشد
یک درخت پیر انجیر همه چیز ما نمیشد
بسکه زندگی نکردیم وحشت از مردن
نداریم
ساعت و جلو کشیدن وقت غم خوردن نداریم
برای اون یه وجب خاک همه دنیامونو
دادیم
ما برای بوی گندم همه چیزامونو دادیم
هیشکی یادمون نداده خنده هامونو
ببینیم
این فقط درد وطن نیست ما تو غربتم
همینیم
این ور و اون ور دیوار درد ما هنوز
همونه
آی شقایق ما جماعت دردمون از خودمونه
تو همه خاطره هامون حق دشمن مرده باد
حتی راه دشمنی رو هیشکی یادمون نداده
از عذاب این قبیله هممون از هم بریدیم
حس همخونی نداریم چون قبیله مون و
دیدیم
ما که تو زمزمه هامون هی به داد هم
رسیدیم
تو هجوم این همه حرف هر جوابی یه
سقوطه
تو بگو هر چی که میخوای من که سنگرم
سکوته
دفتر عمر
(فرامرز اصلانی)
در سکوتی مانده بودم نا امید
روزم بلند شبم کوتاه مویم سپید
هر چه که بود بیهوده بود رنگی نداشت
دفتر عمر ورق میخورد آهنگی نداشت
لاکن در آن سکوت گران کسی رسید
کسی که جان به جان خسته ام دمید
هر چه بد بود از یادم رفت اندازه شدم
مه رو وا کرد خورشید آمد تازه شدم
باش
(فرامرز اصلانی)
دستم بگیر دستم را تو بگیر التماس
دستم را بپذیر
درمانی باش پیش از آنکه بمیرم
آوازی باش پرواز اگر نهی همدردی باش
همراز اگر نهی
آغازی باش تا پایان نپذیرم
گلدانی باش گلزار اگر نهی دلبندی باش
دلدار اگر نهی
سبزینه باش با فصل بد و پیرم
از بوی تو چون پیراهن تو آغشته شد
جانم با تن تو
آغوشی باش تا بوی تو بگیرم
لبخندی باش در روز و شب من در هم شکست
از گریه لب من
بارانی باش بر این تشنه کویرم
آهنگی باش در این خانه بپیچ پژواکی
باش از بگذشته که هیچ
آهنگی نیست در نایی که اسیرم
هیچکس(فرامرز
اصلانی)
هیچکس در دل تاریکی شب با چراغی به
سراغم نرسید
هیچکس موقع پژمردن فصل با گلی تازه به
باغم نرسید
هیچکس بازو به بازویم نداد ای روزگار
گل پریشان شد زمستان شد بهار
از جوانی نیست چیزی یادگار
هیچکس این روزها همدرد و همرازم نشد
آگه از درد منو دلسردی سازم نشد
باد زیر بال پروازم نشدن
هفت شهر
عشق (فرامرز اصلانی )
بی خبر رفت و دگر از او نیامد نامه ای
نه کلامی نه پیامی نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش ندیدمش
به کوچه ای به بامی نه
تا که غربت یار من در بر گرفت دل
بهانه های خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت کلبه ام خاموش
شد آتشم افسرد
غنچه های بوسه ام بر عکس او پژمرد باد
یاد عاشقان را برد
سالها رفتند و من دیگر ندیدم سروری نه
قراری نه بهاری نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش از آن
همه گذشته یادگاری نه
تا که غربت یار من در بر گرفت دل
بهانه های خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفتن
روزگار
ترانه و اندوه (فرامرز اصلانی)
روزهای بهانه و تشویش روزگار ترانه و
اندوه
روزها ی بلند و بی فرجام از فغان
نگفته ها انبوه
روزگار سکوت و تنهایی پی هم انس
خویشتن گشتن
سال خوردن به کوچه های غریب تیغ افسوس
بر فر آوردن
من از این خستم که میبینم تیرگی هست و
شب چراغی نیست
پشت دیوارهای تو در تو هیچ سبزینه ای
ز باغی نیست
روزهای دروغ و صد رنگی پوچ و خالی ز
دل سپردنها
روزگار پلید و دژخیمی بر سر دار یار
بردنها
روزگار هلاک بلبلها جغد ها را به شاخه
ها دیدن
روزگاری که نیست دیگر هیچ در کف مردها
پلنگ دیدن
دیوار
(فرامرز اصلانی)
یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
تک دیوار و پوشیدن سیه ابرون
نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون
یه پرنده است یه پرنده است یه پرنده
است
یه پرنده است که از پرواز خود خسته
است
دو تا بالشو بستن دست دیروزا
نمیاد دیگه حتی به یادش فردا
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]