با هرکه دوستی می کنید، در راه خدا دوستی کنید و با هرکه دشمنی می کنید، در راه خدا دشمنی کنید . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 7:22 عصر


تو ماشین که میشینم میگم که چقد هوا سرد شده

حالا
کت قرمزم رو پوشیدما! سردم هم نیست!‍ ولی دوست دارم با صدای سرما خورده
بگم سردمه و یه طوری که انگار اشک سرما تو چشممه زل بزنم تو چشاش

اونم سریع بخاری ماشین رو روشن کنه و بگه الان گرمت میشه و من ته دلم ناراضی بشم که تو چرا انقد ساده ای؟

بعد بخواد باهام دست بده ولی من دستمو نمیارم بالا ؛ چشممو از روش برنمی دارم

ساکت
میشه و لامپ سقفو روشن میکنه! تازه تپش قلبم شروع میشه چشامو از روش برمی
گردونم یه طوری که انگار روشنایی یکدفعه چشامو اذیت کرده و نه اینکه نمی
تونم نگاهمو بهش ادامه بدم

نگام کنه و بگه چه رژ لب قرمزی زدی!

بی
خیال شم و ظرف قورمه سبزی رو بگیرم طرفش بگم من چیکار کنم از دست تو؟ ساعت
7 بعد از ظهره تو هنوز ناهار نخوردی؟ من میدونم آخر سر به یه مرض معده
مبتلا میشی!

وقتی داره غذاشو می خوره تو ماشین ورجه وورجه
کنم و برگردم رو صندلی عقب باز چشمم به یه گل خشک شده بیفته و یادم بندازم
که چند بار از این گل ها از تو ماشینت جمع کردم و بردم ریختم تو جوب!

تا می خوام صدامو بلند کنم یادم بیفته که تو گفتی ما فقط با هم دوستیم

تو دلم بگم پس خفه شو و بشین سر جات. حق حرف زدن نداری و به این فکر کنم که الان حق زدن چه حرفی رو دارم

بعد برگردم و یه نگاه بهش بندازم و بگم یکی از پسرهای دانشگاهمون شبیه توعه

نگاه عصبیش رو تشخیص بدم و ته دلم قند آب کنن

+ همه ی غذامو نتونستم بخورم ؛ الان ببری بقیه شو چیکار می کنی؟

ـ عب نداره ؛ خب خودم می خورم

+ دهنی یه پسر غریبه رو؟

تلافی کرده بود

بعد چند لحظه ساکت نگاهش کنم

لامپ سقفو خاموش کنیم...ا

از
ماشین که می خوام پیاده شم بگه : یادم باشه اگه دختر داشتم و با رژ لب
قرمز رفت بیرون و وقتی برگشت پاک شده بود یادم بیفته کارای زشت کرده









لیست کل یادداشت های این وبلاگ