سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همواره بردبار باش که آن پایه دانش است . [امام صادق علیه السلام]
 
سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 3:45 عصر


گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی


اس ام اس جدید

اس ام اس خنده دار




سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 3:31 عصر

پسر فق?ر? که از راه فروش خرت و پرت در مح?‌ت شهر، خرج تحص?ل خود را بدست م?آورد ?ک روز به شدت دچار تنگدست? شد. او فقط ?ک سکه ناقابل در ج?ب داشت. در حال? که گرسنگ? سخت به او فشار م?اورد، تصم?م گرفت از خانه ا? تقاضا? غذا کند. با ا?ن حال وقت? دختر جوان? در را به رو?ش گشود، دستپاچه شد و به جا? غذا ?ک ل?وان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بس?ار گرسنه است. برا?ش ?ک ل?وان ش?ر بس?ار بزرگ آورد. پسرک ش?ر را سر کش?ده و آهسته گفت: چقدر با?د به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: ه?چ. مادرمان به ما ?اد داده در قبال کار ن?ک? که برا? د?گران انجام م? ده?م چ?ز? در?افت نکن?م. پسرک در مقابل گفت: از صم?م قلب از شما تشکر م? کنم. پسرک که هاروارد کل? نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسم? خود را قو?تر حس م? کرد، بلکه ا?مانش به خداوند و انسانها? ن?کوکار ن?ز ب?شتر شد. تا پ?ش از ا?ن او آماده شده بود دست از تحص?ل بکشد. سالها بعد... زن جوان? به ب?مار? مهلک? گرفتار شد. پزشکان از درمان و? عاجز شدند. او به شهر بزرگتر? منتقل شد. دکتر هاروارد کل? برا? مشاوره در مورد وضع?ت ا?ن زن فراخوانده شد. وقت? او نام شهر? که زن جوان از آنجا آمده بود شن?د، برق عج?ب? در چشمانش نما?ان شد. او ب?‌فاصله ب?مار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برا? نجات زندگ? و? بکار گ?رد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طو?‌ن? با ب?مار? به پ?روز? رس?د. روز ترخ?ص ب?مار فرا رس?د. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطم?نان داشت تا پا?ان عمر با?د برا? پرداخت صورتحساب کار کند. نگاه? به صورتحساب انداخت. جمله ا? به چشمش خورد: همه مخارج با ?ک ل?وان ش?ر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کل? زن مات و مبهوت مانده بود. به ?اد آنروز افتاد. پسرک? برا? ?ک ل?وان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برا?ش ?ک ل?وان ش?ر آورد. اشک از چشمان زن سراز?ر شد. فقط توانست بگو?د: خدا?ا شکر... خدا?ا شکر که عشق تو در قلبها و دستها? انسانها جر?ان دارد.













سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 3:15 عصر


شب ها خوابم نمی برد…
از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم
بی انصاف…
محکم زدی





سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 3:1 عصر

Vampire princess Julia by sakimichanvampire knight fanart 4 by siguredoBloodthrone Vampire by SteveArgyleVampire :: 03. by nohara-sVampire Girl by ZornowVampire Girl by Little-PipDark Vampire by kramerarteVampire girl by ZoonoidVampire by Iridescence-art




سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 2:46 عصر

برای تست شخصیت شناسی خودتون برین ادامه مطلب




<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ